خسرو پذیرش، مخترع یك پودر جادویی لباسشویی، به یك كارخانه تولید پودر می رود تا با دیدن مدیرعامل، اختراعش را به تولید برساند. اما تصادفاً از آسانسور پرتاب و به بیمارستان منتقل می شود. مدیرعامل شركت، داریوش جم نیز از شنیدن خبر ورشكستگی قریب الوقوع شرك سكته مغزی می كند و به همان بیمارستان منتقل می شود. در بیمارستان، پرفسور ساعی كه متخصص پیوند اعضاست، مغز خسرو را به بدن داریوش پیوند می زند و خسرو در جسمی تازه حیات پیدا می كند. او در ابتدا وضعیت تازه را نمی پذیرد؛ اما وقتی می فهمد جای مدیرعامل یك شركت تولید پودر را گرفته، برای استفاده از اختراعش شخصیت تازه را قبول می كند و به زندگی با همسر داریوش، فرنگیس، رضایت می دهد. كارخانه به سرعت از ورشكستگی نجات پیدا می كند و رونق می گیرد. خسرو كه نمی تواند همسرش شیرین را از یاد ببرد، برای او مقداری پودر می فرستد و شیرین به دنبال یافتن ردی از شوهرش به كارخانه می آید؛ اما خسرو را در هیأت تازه اش نمی شناسد. خسرو به خانه شیرین می رود و با اطلاعاتی كه از زندگی سابقش ارائه می دهد، شیرین را تا حدی قانع می كند. به اصرار شیرین آن دو بار دیگر با هم ازدواج می كنند. ماجرای زندگی مشترك خسرو با شیرین توسط مرادی و یوسفی، دو كارمند اخراج شده كارخانه به اطلاع فرنگیس می رسد و نیروی انتظامی خسرو و شیرین را به اتهام رابطه نامشروع دستگیر می كند؛ ولی به دلیل ثبت ازدواج در محضر آنها آزاد می شوند. فرنگیس و شیرین برای روشن شدن موضوع تغییر هویت شوهرشان به سراغ پروفسور ساعی می روند و ماجرای پیوند اعضا را درمی یابند. مرادی این بار چند بسته مواد مخدر در خانه مدیرعامل پنهان می كند و خسرو بار دیگر به زندان می افتد. اما ماجرا لو می رود و كارگران كارخانه آن دو را به باد كتك می گیرند. خسرو از فرنگیس و شیرین می خواهد هویت او را به عنوان داریوش جم بپذیرند و زندگی مشترك تازه ای را آغاز كنند؛ اما آن دو او را از اتومبیل بیرون می اندازند و با هم به راهشان ادامه می دهند.